گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-یونان باستان
فصل چهارم
.III - لاکونیا


در جنوب آرگوس، دور از دریا، قله های پارنون سر به آسمان کشیدهاند; قللی زیبایند، ولی زیباتر از آنها رود ائوروتاس است که بین سلسله جبال پارنون و سلسله جبال غرب آن روان است. کوه های باختری، که از کوه های پارنون رفیعتر و تیره فامترند و همواره برف بر تارک آنها نشسته است، تایگتوس نام دارند. میان این دو سلسله جبال، درهای است زلزلهزا که هومر آن را “لاکدایمون ژرف” خوانده است. اینجا سرزمین لاکونیا است، و چنان به وسیله کوه ها محاط شده است که پایتخت آن اسپارت نیازی به برج و بارو ندارد. اسپارت، در اوج خود، اتحادیهای بود شامل پنج دهستان اسپارت در لغت به معنی پراکنده است و هفتاد هزار نفر جمعیت داشت. امروز در محل آن فقط دهکدهای چهار هزار نفری دیده میشود; از شهری که روزگاری یونان را اداره و منهدم کرد، حتی در موزه ها نیز آثار مهمی نمانده است.
1- توسعه اسپارت
قوم دوری، از این دژ طبیعی، پلوپونز را منکوب و منقاد کرد. در نظر این مردم دراز موی شمالی که در محیط کوهستانی خود سخت و پرطاقت شده و با جنگ دمساز بودند، زندگی دو وجه داشت: غلبه یا بردگی.
حرفه آنان جنگیدن بود; آسایش حیات را از این رهگذر تامین میکردند، و کار خود را هم ناروا نمیپنداشتند. بومیان پلوپونز، که در جریان

زندگی فلاحتی و آرامش ممتد ناتوان شده بودند، ظاهرا سرورانی برای خود لازم داشتند. از این رو، شاهان اسپارت، که خویشتن را از اعقاب بلافصل هراکلس میدانستند و شجره خود را به سال 1104 میرسانیدند، پای پیش نهادند. نخست بومیان لاکونیا را زیر سیطره خود درآوردند، سپس به سرزمین مسنیا یورش بردند.
مسنیا، که در گوشه جنوب باختری پلوپونز قرار داشت، سرزمینی نسبتا هموار و حاصلخیز بود، و قبایلی آرامش دوست در آن کشتکاری میکردند. شرح جنگ اسپارت و مسنیا از آثار پاوسانیاس برمیآید: آریستودموس، شاه مسنیا، برای یافتن راه در هم شکستن اسپارتیان، با وخش معبد دلفی به مشورت میپردازد. آپولون فرمانش میدهد که دوشیزهای از سلاله شاهی را برای خدا قربانی کند; پس او دختر خود را به هلاکت میرساند، و شاید بر اثر همین ناروایی است که جنگ را میبازد. اما، دو نسل پس از او، جنگجویی به نام آریستومنس مردم مسنیا را به شورشی قهرمانی برانگیخت. مدت نه سال شهرهای مسنیا مورد حمله و محاصره قرار گرفت. سرانجام، باز اسپارتیان غالب آمدند، و مردم مسنیا محکوم شدند که هر ساله نیمی از محصول خود را به عنوان خراج به اسپارتیان بدهند. وانگهی، اسپارتیان هزاران تن از مردم مسنیا را به نام “اسیر” با خود به لاکونیا بردند.
جامعه لاکونیای پیش از عصر کورگوس سه طبقه دارد: طبقه بالای قاهر، که شامل دوریان است و به طور کلی با محصول زمینهای خود، که به وسیله طبقه سوم یا اسیران کشتکاری میشدند، زندگی میکردند; بین طبقه اول و طبقه سوم جامعه، مردمی بودند موسوم به پریویکوی به معنی پیرامون نشینان. چنانکه از این کلمه بر میآید، اینان دور از سروران و اسیران به سر میبردند، آزادانه در ده ها دهکدهای که در دل کوه ها یا در حول و حوش لاکونیا قرار داشت زیست میکردند یا در شهرها به داد و ستد و صناعت عمر میگذاشتند، اما در امور دیوانی دخالتی نداشتند، از حق زناشویی با اعضای طبقه حاکم ممنوع و، از این گذشته، مکلف به پرداخت خراج و خدمت نظامی بودند; اسیران، که تعدادشان از شماره اعضای دو طبقه دیگر بیشتر بود، در مدارج اسفل جامعه قرار داشتند. نام آنان هیلوتس به نظر استرابون، متخذ از کلمه “هلوس” است، و هلوس نام یکی از نخستین شهرهایی است که مغلوب اسپارتیان شد. اسپارتیان با برده کردن مردم بومی یا با اسیر کردن مردم نواحی دیگر بر کمیت طبقه اسیر جامعه افزودند. در نتیجه، در برابر 120،000 “پیرامون نشین” و 32،000 از مردان و زنان و کودکان طبقه قاهر، 224،000 “اسیر” در لاکونیا گرد آمدند.1
فرد اسیر از همه آزادیهایی که در قرون وسطی در حیطه امکان رعیت بود برخوردار میشد. میتوانست به دلخواه خود زناشویی و بدون مآل اندیشی تولید مثل کند و به رسم خود دست به کار زند و دور از مزاحمت زمینداران شهرنشین در ده به سر برد، مشروط بر آنکه
---
1. البته این ارقام، که بر اساس اشارات معدود و فرضهای فراوان فراهم آمدهاند، قطعیت ندارند.

اجاره بهایی را که حکومت تعیین کرده است منظما به مالک بپردازد. اسیر وابسته خاک بود، اما کسی حق فروش او و همچنین زمین را نداشت. برخی از اسیران در خانه های شهری خادم میشدند. از اسیر انتظار میرفت که به هنگام جنگ در رکاب مالک خود به میدان رود و، هر گاه مقرر شود، برای حکومت بجنگد. اگر در جنگی تهور نشان میداد، احتمالا به نعمت آزادی نایل میآمد. از لحاظ وضع اقتصادی، از کشاورزان سراسر یونان (مگر ناحیه آتیک) یا کارگران غیر فنی شهرهای کنونی پستتر نبود. دلش خوش بود که برای خود خانهای دارد و کارهایش متنوع است و از لطف بی آلایش درختان و کشتزارها برخوردار میشود. اما همواره حکومت نظامی بر او حاکم بود و نوعی پلیس مخفی برکارهایش نظارتی نهانی داشت، و هر دم بیم آن میرفت که بدون دلیل و بی محاکمه به قتل برسد.
در لاکونیا، مثل همه جا، مردم ساده از زیرکان فرمان میبردند و این رسم گذشتهای طولانی و آیندهای دراز دارد. در اکثر تمدنها، توزیع کالا موافق نظام قیمتها و معمولا بدون جنگ صورت میگیرد: مردم ساده وسایل اصلی زندگی را بفراوانی و برای همگان تولید میکنند، و زیرکان تدارک تجملات و وسایلی را که وفور و نمونه بسیار ندارند عهده دار میشوند. سپس زیرکان مردم را برمی انگیزند که بیش از آنچه از طریق تولید وسایل اصلی زندگی به دست میآورند، در راه تجملات و وسایل فرعی بپردازند و آنان را به تمول رسانند. اما در لاکونیا تمرکز ثروت به طرق صریح رنجبارتری روی میداد; از این رو، اسیران دچار چنان ناخرسندی خروشانی بودند که در سراسر تاریخ اسپارت، تقریبا هر ساله دولت را با خطر انقلاب و انهدام مصادف میکردند.
2- عصر طلایی اسپارت
اسپارت در گذشته مبهم خود، یعنی پیش از ظهور لوکورگوس، شهری بود مانند سایر شهرهای یونانی، و در آواز و هنر مقامی داشت که در اعصار پس از او هیچ گاه آن خطه را دست نداد. موسیقی در اسپارت پیش از لوکورگوس رواج فراوان گرفت، و از این لحاظ آن عصر با اعصار باستانی یونان، که هیچ گاه خالی از سرود نبوده است، کوس برابری میزند. اما چون اسپارت تن به جنگهای پیاپی داد، موسیقی به صورتی نظامی درآمد و تند و ساده شد. فقط “دستگاه دوری” رسمیت داشت، و قانونا انحراف از این نوا مستوجب کیفر بود.
حتی ترپاندروس، با آنکه توانست آشوبی را با آواز خود فرو نشاند، چون به قصد همنوا کردن چنگ با آواز خود یک سیم بر سیمهای چنگ افزود، به فرمان سرپرست (افوروس)های جامعه، محکوم به پرداخت جریمه شد، و چنگش را بر دیوار میخکوب و خاموش کردند. یک نسل بعد، سرپرستان اسپارت به تیموتئوس، که عده سیمهای چنگ ترپاندروس را به یازده
تاریخ تمدن جلد 02 - (یونان باستان): صفحه 92
رسانیده بود، رخصت شرکت در مسابقه ندادند، تا اینکه سیمهای غیرقانونی اضافی را از چنگش برکشیدند.
اسپارت، مانند انگلیس، با فراخوان آهنگسازان سرزمینهای دیگر، خود را از موسیقی غنی میکرد. در حدود سال 670، اسپارتیان، ظاهرا به فرمان وخش معبد دلفی، ترپاندروس را از لسبوس به شهر خود دعوت کردند تا در جشن کارنیا مسابقه آواز ترتیب دهد; و نیز تالتاس را در حدود 620 از کرت آوردند; و اندکی پس از آن، تورتایوس، آلکمان، و پولومنستوس را به اسپارت کشاندند. کار اصلی اینان ساختن آهنگهای وطنی و تربیت گروه هایی بود که بتوانند آهنگها را بخوانند. در اسپارت هم، مانند روسیه انقلابی، موسیقی بندرت هنری فردی بود. روح جمعی چنان نیرو داشت که موسیقی را نه به فرد، بلکه به یک گروه میآموختند و گروه ها را برای مسابقهای که در حین جشنهای پرشکوه آواز و رقص صورت میگرفت، آماده میکردند. در همسرایی یا حراره، صداهای همه افراد، مطابق اشارات رهبری واحد، همنوا میشد، و این امر، به نوبه خود، به استحکام نظام جمعی جامعه اسپارتی کمک میکرد. در جشن هواکینتوس، شاه اسپارت آگسیلائوس دوم مانند دیگران، درست بنا بر دستورهای رهبر دسته همسرایان، سرود خواند; در جشن گومنوپدیا، زنان و مردان پیر و جوان اسپارت در رقصی هماهنگ و آوازی چند نوا شرکت کردند. این مراسم، برای عواطف وطندوستانه اسپارتیان، هم محرک و هم مفری مناسب شمرده میشد.
ترپاندروس (به معنی “مایه نشاط مردم”) یکی از آن شاعران موسیقیدانی بود که یک نسل پیش از ساپفو عصر درخشان شهر لسبوس را آغاز کردند. روایات یونانی برآنند که وی سکولیون یا آوازهای باده نوشی را ابتکار کرد و سه سیم بر چهار سیم چنگ افزود. اما، چنانکه دیدهایم، قدمت چنگ هفت سیمی به عصر مینوس میرسد، و ظاهرا وصف شراب هم از آغاز عالم مرسوم بوده است. آنچه مسلم است ترپاندروس در لسبوس به نام کیتاروئدوس (نغمه گر چنگی)، یعنی کسی که به آهنگ چنگ نغمه میسازد و میخواند، نامدار بود. وی در جنجالی آدم کشت، از لسبوس تبعید شد، سپس به دعوت اسپارتیان بدان سامان رفت و بقیه عمر را به آموزش موسیقی و پرورش همسرایان گذرانید. گویند که در مجلس باده نوشی جان داد: آواز میخواند و ظاهرا آوازش در نوایی ابتکاری بود. پس، یکی از شنوندگان انجیری به سوی او افکند، و از قضا انجیر در گلوی او خانه گرفت و، در میان خلسه سرود، دچار خفقانش کرد.
تورتایوس، در زمان دومین جنگ مسنیا، دنباله کار ترپاندروس را گرفت. وی در آفیدنا، که محلی بود در لاکدایمون، یا بلکه در آتیک زاده شد. آتنیان به شوخی میگفتند که چون اسپارتیان در دومین جنگ مسنیا در حال شکست بودند، معلم لنگی از اهالی آتیک، با سرودهای جنگی خود، اسپارتیان دلمرده را برانگیخت و به پیروزی کشاند.

وی در مجامع عمومی به نوای نی آواز میخواند، و به این شیوه میتوانست مرگ نظامی اسپارت را به ظفری غبطهانگیز تبدیل کند. از جمله سخنانی که از او مانده این است: “اگر مردی دلیر پیشاپیش آنان که برای وطن میجنگند، جان دهد، خوش جان داده است. ... هر کس باید با تهور برپای شود، در زمین ریشه گیرد، لب به دندان گزد، و استوار بر جای ماند. ... باید جنگاوران پا به پا، سپر به سپر، با جغه های سردرهم و خودهایی متصادم، سینه به سینه فشارند. باید لبه تیغها و نوک سنانها در تلاطم جنگ به یکدیگر برخورد کند.” لئونیداس اول شاه اسپارت تورتایوس را چنین وصف کرده است: “در تهییج روح جوانان ید طولا دارد.” آلکمان، که رفیق و رقیب تورتایوس بود، در همان عصر میزیست و نغمه سرایی میکرد. اما نوای او بیش از نغمه تورتایوس ناسوتی بود و تنوعی بیشتر داشت. وی از لیدیا برخاست. با آنکه برخی او را برده خواندهاند، مردم لاکدایمون مقدم او را گرامی شمردند، زیرا نفرت از اجنبی یا “بیگانه گریزی”، که بعدا با قوانین لوکورگوس به اسپارت راه مییافت، هنوز دلهای ایشان را تیره نکرده بود. اگر در عصر اسپارتیان بعدی میزیست، بی گمان، با اشعاری که درباره عشق و خوراک و شراب میسرود، مایه رنجش آنان میشد.
وی را پرخورترین انسان عصر باستان انگاشته و گفتهاند که به زبان هم شوقی سیریناپذیر داشت. در یکی از ترانه های خود شادی میکند که خوشبختانه به جای آنکه در ساردیس بماند و در سلک کاهنان اخته کوبله در آید، به اسپارت آمده و توانسته است آزادانه با دلدار زرین موی خود، مگالوستراتا، عشق ورزی کند. اگر آناکرئون بزرگترین شاعر عاشق پیشه باشد، آلکنان سرسلسله این گونه شاعران است، و سخن سنجان اسکندریه گفتهاند که آلکمان و هشت شاعر بزمی دیگر که پس از او آمدند، بزرگترین شاعران یونان باستانند.1 وی، هم سرودهای نیایش و پیروزی میساخت و هم ترانه های عشق و شراب میآفرید. همه سرودهای او، مخصوصا ترانه های دختران پارتینا، که برای گروه دختران همسرا تنظیم میکرد، سخت مورد علاقه اسپارتیان بود. عواطف خیال انگیزی که ذات شعر به شمار میروند، جای جای، در این ترانه ها راه دارند:
تارک و آبکند و برآمدگی و تنگه کوه، موجودات خزندهای که از زمین تیره برمی آیند، درندگانی که در دامنه غنودهاند، انبوه زنبوران، و هیولاهایی که در اعماق دریای ارغوانی به سر میبرند اینها خفتهاند. همه در خوابند و پرندگان بالدار نیز چنین.2
---
1. نامهای این هشت تن چنین است: آلکایوس، ساپفو، ستسیخوروس، ایبوکوس، آناکرئون، سیمونیدس، پینداروس، و باکخولیدس.
2. این ترانه چنان به “شب آهنگ آواره” اثر گوته میماند که گویی این دو شاعر، با وجود بیست و پنج قرن اختلاف، دستخوش عاطفهای یگانهاند: بر فراز تاریک کوه ها اکنون سکوت برقرار است. از تاریک درختان، تو بندرت صدای نفسی میشنوی، پرندگان در درختان به خواب رفتهاند، بشکیب، بزودی، تو نیز مانند اینها خواهی آرمید.,

ما از این گونه اشعار در مییابیم که اسپارتیان همیشه “اسپارتی” نبودند، بلکه، پیش از ظهور لوکورگوس، در شعردوستی و هنرپروری از سایر یونانیان دست کمی نداشتند. اسپارتیان به قدری به همسرایی اعتنا نمودند که در این فن نامدار شدند; از این رو، درامنویسان آتن، که لهجه آتنی را در گفتگوی نمایشنامه های خود به کار میبردند، برای تغزلاتی که در ضمن گفتگوها لزوم مییافت، ناگزیر از اختیار لهجه اسپارتی یا دوری میشدند. چون اسپارتیان از ثبت وقایع غفلت میورزیدند، بآسانی نمیتوان گفت که در روزگار پرآرامش کهن چه هنرهای دیگری در سرزمین آنان رواج داشته است. فقط میدانیم که سفالگری و مفرغ سازی اسپارتی در قرن هفتم بسیار مشهور بوده است، و اقلیت کامکار اسپارت، به برکت فنون و هنرهای فرعی، از حیاتی پرتجمل برخوردار میشدهاند. اما جنگهای مسنیا به این رنسانس کوچک پایان داد. بر اثر آن، اراضی تازهای اشغال و میان اسپارتیان تقسیم شد، و شمار رعایا به دو برابر رسید. جای شگفتی است که سی هزار اسپارتی توانستند بر انبوه “پیرامون نشینان” که چهار برابر ایشان بودند، و نیز بر جماعت “اسیران” که هفت برابر آنان بودند، استیلایی پایدار ورزند. این استیلا ظاهرا بدین سبب دوام آورد که جامعه اسپارتی دست از هنرآفرینی و هنرپروری کشید و همه اعضای خود را به صورت سربازانی درآورد که همواره آماده جنگ و سرکوبی شورشیان بودند. قوانین لوکورگوس وسیله حصول این هدف شد، و در نتیجه آنها، اسپارت از همه لحاظ، مگر از حیث سیاسی، از عرصه تاریخ تمدن بیرون رفت.
3 - لوکورگوس
مورخان یونانی همچنان که محاصره تروا و قتل آگاممنون را واقعی میپنداشتند، اعتقاد جازم داشتند که لوکورگوس نیز بنیانگذار قوانین اسپارت بوده است. ولی همان طور که محققان جدید مدت یک قرن وجود تروا و آگاممنون را منکر بودند، وجود تاریخی لوکورگوس

هم مورد تصدیق آنان نیست: مورخان، بتفاوت، زمان او را بین 900 و 600 ق م دانستهاند. براستی، بدشواری میتوان پذیرفت که تنی واحد بتواند به تنهایی ناخوشایندترین و شگفت آورترین قوانین تاریخ بشر را وضع کند و، در عرض چند سال، آنها را نه تنها بر مردم مغلوب، بلکه بر طبقه حاکم خودسر و جنگجوی جامعه نیز چیره گرداند. با این وصف، گستاخی است که، به استناد این گونه دلایل نظری، امری را که مورد تصدیق مورخان بوده است مردود بدانیم. قرن هفتم ق م عهد قانونگذاران بود: زالئوکوس در لوکریس (حدود سال 660)، دراکون در آتن (620)، خارونداس در کاتانای سیسیل (حدود 610)، و نیز یوشع، که قوانین موسی را در هیکل اورشلیم باز یافت (حدود 621). شاید بتوان گفت که این قوانین را یک تن وضع نکرده است، بلکه پارهای از رسوم، بر اثر شیوع فراوان، خود به خود به صورت قوانین دقیق درآمده و سرانجام به نام کسی که آنها را گردآورده یا تدوین کرده است معروف شدهاند.1 ما روایات را درج خواهیم کرد و در عین حال یادآور میشویم که به احتمال زیاد این روایات سیر تحول سنن به قوانین را، که محتاج سالیان بسیار و کاتبان فراوان است، به صورتی خلاصه درآوردهاند و به اشخاص نسبت دادهاند.
بنابرگفتار هرودوت، لوکورگوس، عمو و قیم خاریلائوس پادشاه اسپارت از وخش دلفی فرامین یا احکامی دریافت کرد. همین احکام است که جمعی آنها را “قوانین لوکورگوس” خواندهاند، و گروهی دیگر تاییدی الاهی بر قوانینی دانستهاند که وی پیشنهاد کرد. ظاهرا قانونگذاران احساس کردند که بهترین راه برای بر هم زدن پارهای رسوم و برقراری رسومی جدید این است که قانونهای پیشنهادی خود را به عنوان احکامی الاهی به مردم عرضه دارند و این نخستین بار نبوده است که دولتی مبانی خود را بر احکام آسمانی مستقر داشته است. طبق روایات، لوکورگوس چندی در کرت بسر برد، و نهادهای آن را مورد ستایش قرار داد، و بر آن شد تا پارهای از آنها را در لاکونیا مجری بدارد. پادشاهان و بیشتر نجبا، کراها، چون اصلاحات او را ضامن امنیت و سعادت خود یافتند، به آن روی موافق نمودند. تنها جوانی اشرافی به نام آلکاندروس نسبت به او خشونت ورزید و یکی از چشمان او را درآورد. پلوتارک به زبانی شیرین و داستان ساده را چنین نقل کرده است: لوکورگوس، بی آنکه از این پیشامد نگران یا مایوس شود، چهره مسخ شده و چشم از کاسه درآمدهاش را به همشهریان خود نمود. اینان از دیدن رخسار مقنن هراسان و شرمنده شدند.
آلکاندروس را در اختیار وی قرار دادند تا او را به کیفر برساند. ... لوکورگوس از آنان سپاسگزاری کرد، همه را رخصت بازگشت داد، و تنها آلکاندروس را نزد خود نگاه داشت. لوکورگوس او را به خانه خود برد; اما نه کلامی درشت بر لب راند و نه رفتاری
---
1. ظاهرا لوکورگوس تدوین این قوانین را ممنوع ساخته بود.
تاریخ تمدن جلد 02 - (یوƘǙƠباسʘǙƩ: صفحه 96
خشن انجام داد. بفرمود که آلکاندروس، هنگام غذا خوردن او، به خدمت بایستد. جوان، که خلقی رک گو داشت، بدون ناله و شکایت، همه دستورها را پذیرفت و به کار بست و از این راه فرصتی یافت تا نزد لوکورگوس بماند و دریابد که وی، علاوه بر مهربانی و متǙƘʘ̠فوق ال٘ǘϙǠهوشیار و در صناعت خستگیناپذیر است. در نتیجه، او که از دشمنان لوکورگوس بود، در شمار غیورترین ستایندگان او درآمد و به دوستان و نزدیکان خویش اعلام کرد که لوکورگوس، آن گونه که ایشان میپنداشتند، فرومایه و بدسرشت نیست، بلکه مردی است بیهمتا در نرمخویی و نجابت.
بنابر روایات، لوکورگوس پس از وضع قوانین خود از هموطنانش پیمان گرفت که پیش از بازگشت وی قوانین او را دستخوش تغییر نکنند. سپس به معبد دلفی رفت و از همه جهان کناره گرفت و خوردن را بر خویشتن حرام کرد، تا درگذشت. “چنین میپنداشت که وظیفه یک سیاستمدار آن است که، اگر دست دهد، چنان کند که مرگ او هم خدمتی به دولت محسوب شود.
4 - حکومت اسپارت
قوانین لوکورگوس در تاریخ به صورتی دقیق باقی نمانده است، و تشخیص این نکته که کدام یک از مواد قانونهای اسپارت پیش از لوکورگوس وجود داشته است، کدام یک را او یا همعصران او وضع کرده، و کدام را پس از او افزودهاند، بسیار دشوار است. پلوتارک و پولوبیوس تاکید میکنند که لوکورگوس زمینهای اسپارت را به سی هزار قسمت متساوی بخش کرد و به هموطنانش واگذاشت. ولی از سخنان توسیدید بر میآید که چنین تقسیمی هیچ گاه رخ نداد. چه بسا زمینهای قدیم دست نخورده ماند و اراضی جدیدی که فتح شده بود تقسیم شد. لوکورگوس، یا واضعان قوانینی که بدو منسوبند، به شیوه کلیستنس سیکوئونی و نیز همنام او کلیستنس آتنی، نظام اجتماعی را که بر پایه خویشاوندی استوار بود مردود دانست و نظامی جدید براساس تقسیمات جغرافیایی برقرار کرد، و بدین وسیله قدرت خاندانهای قدیم را در هم شکست و اشرافیتی دامنه دارتر به وجود آورد. لوکورگوس، به قصد جلوگیری از پیشرفت طبقه سوداگر، که در آرگوس، سیکوئون، کورنت، مگارا، و آتن تدریجا بر اشراف زمیندار چیره میشدند، کارهای صنعتی و بازرگانی و مخصوصا وارد کردن و به کار بردن طلا و نقره را ممنوع کرد و فرمان داد که سکه رایج را فقط با آهن بسازند.
لوکورگوس مصمم بود اسپارتیان (یعنی شارمندان زمیندار) را برای حکومت و جنگ آزاد بگذارد.
محافظه کاران قدیمی پیوسته با تفاخر گفتهاند که قوانین لوکورگوس بدان سبب مدتی دراز دوام آورده است که هر سه نوع حکومت، یعنی حکومت پادشاهی (مونارشی)، حکومت اشرافی (آریستوکراسی)، و حکومت مردم سالاری (دموکراسی) در آن سهیم بودند و هر یک
تاریخ تمدن جلد 02 - (یونان باستان): صفحه 97
از آنها زیاده رویهای دو دیگر را خنثی میکرد. شاهنشاهی اسپارت در واقع نوعی “دوشاهی” بود، زیرا در یک زمان دو پادشاه است که از هراکلس زادگان مهاجم بودند. چه بسا این سازمان عجیب نوعی سازش میان دو خاندان همتبار و بنابراین رقیب بود; یا وسیلهای برای استفاده از جنبه های روانی حکومت سلطنتی تا با آن، بدون استبداد، نظم اجتماعی و اعتبار ملی حفظ شود. پادشاهان دوگانه اسپارت دارای قدرت مطلق نبودند و فقط در اجرای مراسم قربانی و سرپرستی قوه قضایی و قیادت سپاه در زمان جنگ همت میگماردند. در همه کارها از مجلس سنا متابعت میکردند; بخصوص پس از جنگ پلاته (پلاتایا)، اندک اندک از اقتدار آنان کاسته و بر اقتدارات سرپرستان جامعه افزوده شد.
عناصر اشرافی، که در قانون اساسی موقعیت غالب را داشتند، در سنا سکنا میگزیدند، اینان به معنای واقع کلمه مردانی سالخورده بودند; شارمندان زیر شصت سال برای بحثهای سنا نابالغ به حساب میآمدند.
پلوتارک تعداد اعضای این مجلس را بیست و هشت تن میشمارد و داستان عجیبی درباره نحوه انتخاب شدن آنان میگوید: هر گاه که یکی از کرسیهای این مجلس خالی میشد، داوطلبان اشغال آن کرسی بنوبت و ساکت از برابر مجمع عمومی میگذشتند. کسی که بلندترین و طولانیترین هلهله مجلس را به خود اختصاص میداد، به عضویت مجلس سنا نایل میآمد. محتملا این عمل را نوعی صرفه جویی واقعبینانه در یک روش دموکراتیک کاملتر میپنداشتند. بر ما معلوم نیست که کدام یک از شارمندان برای عضویت این مجلس صالح بودند. به ظن قوی، اینان زمیندارانی بودند که در سپاه خدمت کرده و سهم مقرر خود را به سفره عمومی پرداخته بودند و “برابران” نام داشتند. مجلس سنا دادگاه عالی رسیدگی به جرایم سنگین به شمار میرفت و سیاست عمومی دولت را تعیین، و قانون وضع میکرد.
عنصر دموکراتیک نظام اسپارتی مجمع عمومی یا آپلا بود. ظاهرا همه شارمندان پس از سی سالگی میتوانستند به این مجمع راه یابند. بدین ترتیب، از میان 376،000 اسپارتی، 8،000 تن برای عضویت آن شایستگی داشتند. این مجمع برای رسیدگی به مهمترین مسائل جامعه، هر ماه، در روز بدر جلسهای تشکیل میداد. تمام مسائل مهم جامعه به این مجمع ارجاع میشد و هیچ قانونی بدون تصویب مجمع عمومی اعتبار نداشت. بندرت قانونی به قوانین لوکورگوس افزوده میشد; مجمع میتوانست قوانین را رد یا قبول کند، ولی نمیتوانست جرح و تعدیل کند. در حقیقت، این مجمع همان مجلسی است که، بنابر روایات هومر، با خوف به مباحثات شاهان و مهتران گوش فرا میداد. در قانون اساسی، مجمع عمومی مجلسی مستقل بود، ولی بعد از لوکورگوس تبصرهای به قانون اساسی اضافه شد و به مجلس سنا اختیار داد که تصمیمات مجمع عمومی را، در صورت “نادرست” بودن، تغییر دهد. گفتهاند که متفکری والامقام از لوکورگوس خواستار برقراری حکومت مردمی شد، و قانونگذار در پاسخ او گفت: “دوست من، نخست آن را در خانواده خویش پدیدآور.”

سیسرون پنج افوروس (سرپرست) اسپارت را، به سبب آنکه هر ساله از طرف مجلس عمومی برگزیده میشدند، با تریبونهای رومی مقایسه کرده است. ولی در واقع باید افوروسها را، که دارای اقتدارات اداری بودند و هیچ عاملی جز مجلس سنا نمیتوانست آنان را از اجرای تصمیمات خود باز دارد، همانند کنسولهای رومی دانست. با آنکه افوروسها پیش از لوکورگوس وجود داشتند، در قوانین لوکورگوس از افوروس سخنی نرفته است. با این وصف، هنوز بیش از نیمی از قرن ششم نگذشته بود که افوروسها قدرتی همپایه قدرت شاهان دوگانه یافتند و پس از جنگهای ایران به قدرتی بیشتر رسیدند. سفیران را میپذیرفتند، مناقشات قانونی را رتق و فتق میکردند، رهبری ارتش را به عهده داشتند، و شاهان را هدایت و تبرئه و مجازات میکردند.
اسپارتیان اجرای احکام دیوانی را به عهده سپاهیان یا پاسبانان نهادند. رسم بود که افوروسها برخی از جوانان اسپارتی را مسلح کنند و به صورت پاسبان مخفی درآورند. اینان در میان مردم به جاسوسی میپرداختند و حق داشتند، به صلاحدید خود، اسیران (هیلوتس) را بکشند. از این سازمان در مواقع بحرانی و برای سرکوب اسیران استفاده میشد. اسیران با آنکه در جنگها خدمات بزرگی به سروران اسپارتی خود میکردند، باز همواره مورد بدگمانی آنان بودند و خطرناک به شمار میرفتند. توسیدید مینویسد:
هشت سال پس از جنگهای پلوپونزی، اسپارتیان از اسیران خواستند که، از میان خود، آنانی را که در جنگ با دشمنان برتری نشان دادهاند، برگزینند تا بدانان آزادی اعطا شود. اما منظور واقعی اسپارتیان شناختن افرادی بود که بیش از دیگران به آزادی رغبت داشتند و از این جهت زودتر تن به شورش میدادند. اسیران دو هزار تن را از میان خود انتخاب کردند، و اینان، به شکرانه دستیابی بر آزادی، تاج بر سر نهادند و به طواف معابد پرداختند. ولی اسپارتیان، به شیوهای که برما معلوم نیست، خیلی زود خود را از شر آنان آسوده کردند.
در اسپارت، قدرت، همانند افتخار، اساسا از آن سپاه بود، زیرا اسپارت فقط در سایه شجاعت و انضباط و مهارت نظامی به امنیت و عظمت خود رسید. هر یک از اسپارتیان از بیست سالگی تا شصت سالگی به تمرینات جنگی میپرداختند و خود را برای خدمات لشکری آماده نگاه میداشتند. در نتیجه این تعلیمات سخت، اسپارت توانست پیاده نظامی فراهم آورد که با افراد سنگین اسلحه و نیزه افکن خود، در صفوف فشرده، همه یونانیان حتی آتنیان را به وحشت اندازد و دیرگاهی به صورت نیرویی شکستناپذیر دوام آورد.
تا آنکه، اپامینونداس آنان را در لئوکترا شکست داد. به دور محور این ارتش، اسپارتیان شئونات اخلاقی خود را شکل دادند: فضیلت، داشتن قوت و شجاعت بود; مرگ در میدان نبرد، بزرگترین شرف و بالاترین سعادت بود; ادامه زندگی بعد از شکست ننگی بود که حتی مادر هم چنین گناهی را بر فرزند خود نمیبخشود.
مادران هنگامی که پسران خود را به میدان جنگ

میفرستادند، چنین میگفتند: “بازگرد با سپرت یا روی سپرت.” سپر اسپارتی سنگین بود، فرار با سپر سنگین امکان نداشت.
5- قوانین اسپارت
لازمه آماده کردن مردان برای هدفی چنین ناسازگار با جسم انسان، این بود که آنان را از کودکی از خانواده جدا کنند و با انضباطی سخت پرورش دهند. اولین قدم نوعی اصلاح نژاد بیرحمانه بود: گذشته از حق پدر در کشتن نوزاد خود، تمام کودکان را نزد شورای بازرسان دولتی میبردند، و هر کودکی را که به نظر ناقص میآمد از بالای صخره های قله تائوگتوس به زیر میافکندند. برای زدودن کودکان ناقص از عرصه جامعه، وسیلهای دیگر نیز به کار میبردند; بدین معنی که، بنابر سنن دیرین، آنان را در معرض حوادث ناملایم و پر خطر قرار میدادند. حکومت به پسران و دختران توصیه میکرد که به هنگام انتخاب همسر، سلامت و شخصیت او را منظور دارند. شاه آرخیداموس، که زنی لاغر را به همسری برگزیده بود، از طرف حکومت به پرداخت غرامت محکوم شد. حکومت شوهران را تشویق میکرد که زنان خویش را به مردانی فوق العاده نیرومند به عاریه بدهند تا کودکان نیرومند فزونی گیرند. همچنین حکومت از شوهران فرسوده و بیمار انتظار داشت که خود جوانان را فرا خوانند و، در پدید آوردن خانواده های نیرومند، از ایشان یاری خواهند. پلوتارک متذکر میشود که لوکورگوس موضوع انحصار زن به شوهر و حسادت شوهر را در مورد زن به سخره میگرفت و میگفت: “بی معنی است که مردم تا این حد مشتاق سگان و اسبان خود باشند و حتی برای تولید نسل بهتر به پرداخت پول راضی شوند، اما همسران خود را محبوس کنند و خود، که ممکن است ابله یا علیل یا بیمار باشند، منحصرا کار تولید فرزند را عهده دار شوند.” قدما نوشتهاند که مردان اسپارت از سایر مردان یونان خوشروتر و نیرومندتر بودند، و زنان اسپارت نیز از لحاظ تندرستی و زیبایی بر همه زنان یونان تفوق داشتند.
محتملا باید مزایای مردان و زنان اسپارتی را بیشتر مرهون تربیت، و کمتر مدیون پرورش نژاد دانست.
توسیدید در این باره از زبان شاه آرخیداموس میگوید: “مردم اسپارت، به هنگام ولادت، از یکدیگر چندان متفاوت نیستند، ولی برتری از آن کسی است که در دشوارترین مدراس بزرگ شده باشد.” کودکان اسپارتی را در هفت سالگی از خانواده جدا میکردند، و دولت عهده دار پرورش آنها میشد. کودکان وارد آموزشگاه هایی میشدند که در عین حال هم نظامی بود و هم آموزشی. در آموزشگاه، هر گروه از کودکان از یک تن کودکپرور یا پایدونوموس تعلیم میگرفت. تواناترین و دلیرترین کودک به عنوان رهبر برگزیده میشد.
همه افراد گروه میبایست از رهبر فرمان برند و، اگر درباره آنان کیفری مقرر میداشت، به

حکم او گردن نهند و سعی کنند تا در انضباط و پیشرفت با رهبر برابر شوند و از او سبقت بگیرند. هدف مدارس نظامی اسپارت، برخلاف مدارس آتن، پرورش بدنی زیبا و ورزیده نبود; مدارس اسپارت صرفا میکوشیدند که افرادی شجاع و جنگی به بار آورند. کودکان، در برابر بزرگتران و دوستاران زن و مرد خود، برهنه سرگرم بازی میشدند. بزرگسالان تعمدا مناقشاتی بین گروه ها و افراد به وجود میآوردند تا نیرو و تهور آنان امتحان شود و پرورش یابد. اگر کودکی لحظهای به ترس میافتاد، زمانی دراز مورد خفت قرار میگرفت. از همه خواسته میشد تا، ساکت، درد و سختی و پیشامدهای ناگوار را تحمل کنند، همه ساله، در معبد آرتمیس، بعضی جوانان منتخب را چندان تازیانه میزدند تا خونشان روی سنگها بچکد. کودکی که به دوازده سالگی میرسید، از پوشیدن جامه زیرین ممنوع بود و تمام سال را با یک جامه میگذرانید.
نوجوان اسپارتی، برخلاف نوجوان آتنی، از استحمام طرفی نمیبست، زیرا به نظر اسپارتیان، بدن، بر اثر شستشو و تدهین، به نرمی وسستی میگراید، در صورتی که هوای سرد و خاک پاکیزه بدن را تقویت میکند.
نوجوان اسپارتی، زمستان و تابستان، در فضای باز میخوابید، و بسترش از شاخه های درختانی که در ساحل رود ائوروتاس میرویید ساخته میشد. جوان اسپارتی تا سی سالگی با همسالان خود در لشکرگاه به سر میبرد و از آسایش خانگی برکنار بود.
خردسالان خواندن و نوشتن را، به اندازهای که از شمار بیسوادان خارج شوند، میآموختند; در اسپارت خریداران و ناشران کتاب بسیار اندک بودند. به تصریح پلوتارک، لوکورگوس دوست میداشت که کودکان قوانین جامعه را نه از روی نوشته، بلکه با تعلیمات شفاهی و به وسیله تمرینهایی که زیر نظر راهنمایان صورت میگرفت و سرمشقهایی که عملا از رفتار راهنمایان فراهم میآمد، بیاموزند. وی معتقد بود که جوانان را باید بی آنکه خود متوجه باشند، عملا به اخلاق نیک عادت داد، و کسب عادات اخلاقی در عمل، بهتر از بحث و استدلال از عهده تهذیب نفس برمی آید. به گفته او، حکومت خوب زاده تربیت خوب است، ولی چنین تربیتی باید اخلاقی باشد، نه عقلی; شخصیت از دانایی مهمتر است. جوان اسپارتی میبایست در نوشیدن شراب میانه روی پیش گیرد. راهنمایان جوانان گاهی چند تن از اسیران را باده مینوشاندند و به مستی میکشاندند تا جوانان اسپارتی حماقتهایی را که گریبانگیر مستان میشود با دیدگان خود ببینند. همچنین، به منظور آماده کردن جوانان برای دشواریهای جنگ، گاهی آنان را به دشتهایی میفرستادند تا با دست خالی برای خود خوراک بیابند یا گرسنگی بکشند; در این گونه موارد، دزدی برای جوانان مجاز بود، ولی اگر جوانی در حین دزدی دستگیر میشد، با تازیانه کیفرش میدادند. به جوانان شایسته اجازه داده میشد که در اجتماع عمومی مردم حضور یابند و با مشکلات جامعه آشنا گردند و هنر سخنوری را بیاموزند. جوان اسپارتی پس از طی دشواریهای دوره جوانی و رسیدن به سی سالگی، بر همه حقوق

شارمندان دست مییافت و میتوانست با بزرگتران همسفره شود.
دختران، هر چند که در خانه پدر و مادر خود به بار میآمدند، تابع قوانین دولت بودند. دختران در پارهای از بازیهای خشن، مانند دو و کشتی و گرده پرانی و تیراندازی، شرکت میجستند، پیکرهای خود را سالم و نیرومند میکردند و برای مادری شایستگی مییافتند. حکومت، برای جلب توجه دختران به بهداشت و تندرستی، آنان را موظف کرده بود که در مجالس رقص و برخی دیگر از اجتماعات عمومی و در حضور جوانان برهنه حاضر شوند تا اگر نقصی در تن دارند، هویدا شود و آنان را به رفع نقص برانگیزد. پلوتارک، که سخت دلبسته اخلاق است، میگوید: “برهنه شدن دختران کاری شرم آور نبود، زیرا پرهیزکاری شعار آنان بود و از بدکاری سخت به دور بودند.” دختران در حال رقص سرودهایی در ستایش جنگجویان دلاور میخواندند و بزدلان را نفرین میکردند. اهالی اسپارت تربیت فکری دختران را به چیزی نمیگرفتند.
جوان اسپارتی در عشق آزاد بود و میتوانست هر پسر یا دختری را که میخواست، به دوستی برگزیند.
تقریبا همه کودکان اسپارتی در میان مردان معشوقی داشتند. از این معشوق انتظار میرفت تا معلومات جوان را افزایش دهد، و جوان نیز به پاس آن، در برابر او دوستی و فرمانبری میکرد. این پیوند، در بسا موارد، عواطف دوستانه نیرومندی میان جوانان و مردان پدید میآرود و آنان را به دلیری در جنگ سوق میداد.
مردان پیش از ازدواج از آزادی فراوانی بهرهمند بودند; از این رو، فحشا و زناکاری رواجی نداشت.
اسپارتیان برای الاهه عشق، آفرودیته، جز یک معبد برپا نکردند. در این معبد آفرودیته با هیئتی پرمعنی نمودار میشود: نقابی بر چهره و شمشیری در دست و زنجیری برپای دارد، و گویا نمودار بی ارزشی وصلتهای عاشقانه و ناتوانی عشق در برابر جنگ و تسلط جامعه بر ازدواج است.
از لحاظ حکومت، مناسبترین سن ازدواج برای مردان سی سالگی، و برای زنان بیست سالگی بود. مجرد زیستن جرم شناخته میشد، تا آنجا که مجردان از حق شرکت در انتخابات و حق شرکت در اجتماعات و جشنهای عمومی، که در آن زنان و مردان جوان برهنه میرقصیدند، محروم بودند. پلوتارک میگوید: کسانی را که از ازدواج میگریختند، وا میداشتند که، حتی در زمستان، با بدنی عریان در میان مردم بخرامند و سرودی را تکرار کنند با این مضمون: “این کیفر سرپیچی از قوانین این دیار است.” کسانی که در حفظ تجرد پافشاری میکردند، هر لحظه در معرض حمله و آزار جماعات زنان نیز قرار داشتند. فقط همسر نگرفتن ننگین نبود، فرزند نداشتن نیز خود ننگی به شمار میرفت، و مردان بیفرزند از احتراماتی که جوانان اسپارتی بر مردان مسنتر از خویش مینهادند، بی نصیب میماندند.
پدر و مادر مسئول تدارک ازدواج فرزند خود بودند. داماد برای تصاحب عروس پولی نمیپرداخت، بلکه میبایست عروس را به زور از خانه اش بیرون کشد، و عروس هم موظف

بود که در مقابل او ایستادگی ورزد. از این رو نزد اسپارتیان، واژه “زناشویی” به معنی “ربودن” بود. در مواردی، گروهی از جوانان بیهمسر و گروهی از دختران مجرد، که از لحاظ شمار مساوی بودند، در اطاقی تاریک گرد میآمدند، و هریک از جوانان در تاریکی از میان دختران، یکی را به عنوان شریک زندگی خود برمی گزید. مردم اسپارت معتقد بودند که چنین انتخابی کورکورانهتر از ازدواجهای عاشقانه نیست.
مطابق آیین دیرین اسپارت، عروس و داماد، پس از انتخاب یکدیگر، چند گاهی جدا از هم در خانه های پدران خود به زندگی ادامه میدادند، و فقط گاه به گاه داماد به دیدن عروس میرفت. چنانکه پلوتارک میگوید، در مواردی، مدتی دراز بر این منوال میگذشت، و بسا شوهران پیش از آنکه چهره همسران خود را در روشنایی ببینند، از آن دارای فرزندانی میشدند. داماد و عروس معمولا هنگامی که تولد فرزند را نزدیک میدیدند، در صدد یافتن خانهای مستقل بر میآمدند. عشق بعد از ازدواج به وجود میآمد نه قبل از آن، و چنین به نظر میرسد که اسپارتیان کمتر از اقوام دیگر از عشق زن و شوهری بهره نداشتند. اسپارتیان به خود میبالیدند که به زناکاری آلوده نیستند; چه بسا که در این مدعا صادق بودند، زیرا پیش از ازدواج از آزادی جنسی برخوردارند، و پس از ازدواج اکثرا همسران خود را به دیگران، بویژه به برادران خویش، وامیگذارند. طلاق بندرت روی میداد. لوساندروس، سردار اسپارتی، که به قصد ازدواج با زنی زیبا از همسر خود جدا شده بود، کیفر دید.
به طور کلی، موقعیت زن اسپارتی از زنان سایر اجتماعات یونان بهتر بود و بر پایگاه ارجمندی که هومر به زن یونانی قدیم نسبت داده بود، قرار داشت و از مزایای زنان جوامع اولیه مادرسالاری برخوردار میشد.
به قول پلوتارک، این زنان از جسارتی مردانه بهره میبردند، در هر موضوع مهمی بی پروا سخن میگفتند و میخواستند بر شوهران خود برتری یابند. از لحاظ قانون، از دیگران ارث میبردند و برای دیگران ارثیه میگذاشتند. با گذشت زمان، در پرتو نفوذ شدیدی که در مردان خویش داشتند، صاحب نیمی از ثروت اسپارت شدند. در همان هنگام که مردان با خطرهای فراوان رو به رو بودند یا بر سر سفره عمومی با دوستان خود غذایی ساده میخوردند، زنان اسپارتی با کمال آسایش و آزادی در خانه های خود به سر میبردند.
بنابر قانون اسپارت، مردان، از سی سالگی تا شصت سالگی، میبایست غذای نیمروز را در سفره خانه های عمومی تناول کنند. خوراکی که در این سفره خانه های عمومی به مردان داده میشد، بسیار ساده و کمتر از خوراک لازم برای یک فرد متعارف بود. زیرا، به گفته پلوتارک، هدف قانونگذاران اسپارت آن بود که بدین وسیله مردان را برای تحمل محرومیتهایی که در حین جنگ رخ مینماید آماده کنند و از سستی و انحطاط روزگاران صلح دور دارند.

به مردان اجازه نمیدادند که “زندگی خود را، در خانه ها، روی نیمکتهای گرانقیمت و میزهای مجلل، و با خوردن خوراکهای لذتبخش سپری کنند; خود را به دست کاسبکاران و آشپزان بسپارند; در گوشه خانه ها مانند حیوانات به تولید فرزند بپردازند و بتدریج نیروی بدنی و عقلانی خود را بر اثر این گونه تن آسانیها از دست بدهند; به خواب دراز و استحمام با آب گرم و بیکاری خو گیرند، و خلاصه، مانند بیماری که دچار مرضی مزمن است، به مراقبت و پرستاری نیاز یابند.” مواد مورد احتیاج سفرهخانه های عمومی به وسیله شارمندان اسپارت فراهم میشد. هر فرد منظما مقداری گندم و مواد غذایی دیگر به سفرهخانه محل خود تسلیم میکرد، و فرد متخلف از حقوق اجتماعی محروم میشد.
در اولین قرون بعد از وضع قوانین، معمولا زندگی ساده و زاهدانهای که جوانان را با آن پرورش میدادند، تا سنین بالا ادامه مییافت. در اسپارت مردان فربه نادر بودند. البته قانونی برای محدود کردن حجم شکم وجود نداشت. ولی حکومت گاهی کسی را که دارای شکمی بزرگ و نامتناسب بود، مورد سرزنش علنی قرار میداد و گاهی او را تبعید میکرد. مستیها و خوشگذرانیهای مردم آتن در اسپارت بندرت به چشم میخورد. از لحاظ ثروت، میان توانگران و بینوایان تفاوت زیادی وجود داشت، ولی این تفاوت علنی نبود.
هر دو طبقه لباسی بسیار ساده، یعنی پیراهنی از پشم، میپوشیدند. لباس را وسیله تفاخر و تزیین نمیدانستند. نگاهداری دارایی منقول از دشوارترین کارها بود، زیرا سکه های آهنین و درشت اسپارت سنگین و جاگیر بود، و برای نگاهداری پول معادل یکصد دلار امریکایی میبایست سکه ها را در صندوقی بزرگ ریخت و برای انتقال صندوق از گاو استفاده کرد. با این حال، طمع بی پایان آدمی راه خود را گشود و در دستگاه دیوانی رخنه کرد. اعضای مجلس سنا، سرپرستان، سفیران، سرداران، و شاهان، با مبلغی فراخور شان آنان، قابل خرید میشدند. هنگامی که سفیر جزیره ساموس در اسپارت سینیهای طلای خود را در معرض تماشا گذارد، کلئومنس اول، شاه اسپارت، اخراج او را از سرزمین خود خواستار شد تا مبادا اهالی اسپارت از او سرمشق بگیرند.
حکومت اسپارت، از بیم سرایت ثروتدوستی از بیگانگان به اسپارتیان، به طوری بیسابقه با بیگانگان سختگیری میکرد، و کمتر بیگانهای اجازه ورود به آن سرزمین مییافت. بیگانگانی هم که موفق به ورود به اسپارت میشدند، میدانستند که اقامت آنان نمیتواند به درازا کشد، و در صورتی که بیش از مدتی محدود اقامت میکردند، پاسبانان آنان را تا مرز کشور بدرقه میکردند. اهالی اسپارت نمیتوانستند بدون اجازه حکومت از دیار خویش خارج شوند; برای اینکه حس کنجکاوی آنان را از بین ببرند، به آنان تعلیم میدادند تا متکبرانه خود را منزوی سازند و حتی تصور نکنند که مردمان دیگر میتوانند چیزی به آنان بیاموزند.
حکومت اسپارت، برای حفظ موجودیت خویش، ناچار از آن بود که در مورد بیگانگان بسیار بی گذشت

باشد، زیرا همواره ممکن بود که نسیمی از دنیای دیگر، از دنیای آزادی و آسایش، از دنیای ادبیات و هنرها، از دنیایی که اسپارتیان حق ارتباط با آن را نداشتند، بدان جانب وزیدن گیرد و تشکیلات ساختگی شگفت آور ملتی که دو ثلث آن برده بودند و بقیه نیز آزادی نداشتند، فرو ریزد.
6- داوری درباره اسپارت
نظام اسپارتی چگونه مردانی به وجود آورد، و چه نوع تمدنی پرورد نتیجه این نظام، در وهله اول، مردمی سختکوش و پرمقاومت بود. یکی از مردم تجلمپرست سوباریس درباره اهالی اسپارت چنین میگوید: “نمیتوان آمادگی برای مرگ و از خودگذشتگی اسپارتیان را در میدانهای جنگ ستود، زیرا تنها وسیله نجات آنان از کارهای دشوار و زندگی نکبتبار همانا مرگ بود.” در اسپارت، سلامت بدن از بالاترین فضیلتها، و بیماری جرم به شمار میرفت. بدون تردید، افلاطون از کشف اینکه اسپارت از دارو و دموکراسی فارغ است، سخت محظوظ شد. اسپارتی شجاع بود و در دلاوری و پیروزیطلبی، جز رومیان، هیچ قدرتی به گرد او نمیرسید. یونانیان از تسلیم اسپارت به دشمن در سفاکتریا به حیرت افتادند، زیرا معروف بود که اسپارتیان تا آخرین نفر میجنگند و حتی سربازان معمولی اسپارتی خودکشی را بر فرار از دشمن ترجیح میدهند. هنگامی که اسپارتیان در لئوکترا شکست خوردند و با این شکست از صحنه تاریخ بیرون رفتند، خبر آن را به سرپرستان، که سرگرم جشن گومنوپدیا بودند، رساندند. اما آنان کلمهای سخن نگفتند و تنها کاری که انجام دادند آن بود که نام کشتگان تازه را در دفتر مردگان مقدس ثبت کردند.
اسپارتیان در میانه روی و اعتدال و خودداری بی نظیر بودند، حال آنکه آتنیان، گرچه درباره آن فضایل داد سخن میدادند، عملا چندان بهرهای از آنها نداشتند.
اگر پیروی از قانون را فضیلت بدانیم، قوم اسپارتی از دیگر اقوام بافضیلتتر بود. دماراتوس در این باره به خشیارشا میگوید: “مردم لاکدایمون، هر چند که آزاد به شمار میآیند، اما در همه چیز آزاد نیستند، زیرا قانون بر ایشان سیادت دارد و بیش از آنچه ملت تو از تو میترسند، اینان از قانون خود میهراسند.” از رومیان و یهودیان قرون وسطی که بگذریم، کمتر ملتی میتوانیم بیابیم که مانند اسپارت، بر اثر رعایت قانون، به قدرت رسیده باشد. اسپارت دست کم مدت دویست سال در سایه قوانین لوکورگوس از اقتداری روزافزون بهرهور بود. البته از عهده فتح آرگوس و آرکادیا برنیامد. اما همه نواحی پلوپونز، جز آرگوس و آخایا، رهبری آن را در اتحادیهای که تقریبا دو قرن تمام (560 - 380 ق م) صلح را حفظ کرد، پذیرفتند.
یونان حکومت و لشکر اسپارت را با چشمی پر از اعجاب مینگریست و در واژگون ساختن بساط بیدادگران از آن یاری میجست. گزنوفون میگوید: “هنگامی که برای

نخستین بار اسپارت را، با داشتن سکنه اندک، در میان همه دول یونان دارای مقامی ارجمند و نیروی قومی بسیار دیدم، دچار شگفتی شدم. حیرت من هنگامی به پایان رسید که قوانین شگفت آور اسپارت را مورد مطالعه قرار دادم.” گزنوفون و همچنین پلوتارک و افلاطون از ستودن روش زندگی مردم اسپارت باز نمیایستادند. نیازی به گفتن ندارد که افلاطون طرح مدینه فاضله یا جمهورسالاری خود را از اسپارت گرفت، و فقط نظریه مثل را بر آن افزود و سپس به روی کاغذ آورد. بسیاری از متفکران یونان پس از آنکه از ابتذال و آشفتگی نظام دموکراسی ملول و بیمناک شدند، به قوانین و تشکیلات اسپارت پناه بردند.
براستی اینان از آن روی اسپارت را میستودند که خود از ساکنان آن سرزمین نبودند، و در نتیجه، از خودخواهیها و سردیها و دلسختیهای مردم آن سامان خبری نداشتند و نمیتوانستند از طریق شخصیتهای معدود اسپارتی و قهرمانانی که از دور مورد ستایش قرار میدادند، دریابند که قوانین اسپارت تنها لشکریانی دلاور پرورش میدهد و تقریبا تمام نیروهای عقلانی مردم را نابود میکند و نیروهای جسمانی آنان را در فعالیتهایی خشن مصروف میدارد. در اسپارت، پس از استقرار کامل این قوانین، هنرها و صنایع، که پیش از آن کمابیش میدرخشیدند، نابود گشتند، و پس از سال 550 ق م1 هیچ شاعر یا مجسمه ساز یا معماری در اسپارت به وجود نیامد. از میان هنرها، تنها رقص جمعی و موسیقی بر جای مانده بود; اینها هم هنرهایی بودند که با قانون اسپارت و استهلاک فرد اسپارتی در جامعه توافق داشتند. محرومیت مردم اسپارت از سیر و سفر و روابط بازرگانی با جهان خارج، و بی نصیبی ایشان از علوم و ادبیات و فلسفه پیشتاز یونان، باعث شد که ملت اسپارت به صورت نیروی پیاده نظامی با سلاحهای سنگین درآید و طرز فکر یک سرباز پیاده نظام دایمی را پیدا کند. مردم سایر شهرهای یونان چون به اسپارت سفر میکردند، از زندگی بسیار ساده و بی آلایش، از محدودیت آزادی، از اصرار جامعه برای حفظ سنن، و نیز از دلاوری و انضباط عالی مردم، که برای مقاصدی ناهنجار به کار میرفت و نتیجه مثبتی به بار نمیآورد، سخت به شگفت میافتادند. آتن در نزدیکی اسپارت قرار داشت، و اسب سوار میتوانست یکروزه خود را از آنجا به اسپارت برساند. اما این دو شهر، با وجود نزدیکی، به هیچ روی به یکدیگر نمیمانستند. آتن در میان هزاران اشتباه و اجحاف دست و پا میزد و در عین حال تمدنی ژرف و گسترده میآفرید تمدنی که برای پذیرفتن افکار نو و ایجاد ارتباط با دیگر تمدنها آماده بود و از مدارا و تنوع و تجمل و شک و تخیل و ذوق شعر و آزادی بهره فراوان میبرد. این تفاوت میان آتن و اسپارت تاریخ
---
1. گیتیاداس معبد آتن را با صفحات زیبای مفرغ آراست. باتوکلس تخت پرشکوه آپولون را در معبد آموکلای برپا داشت. تئودوروس تالار معروف شهر اسپارت را ساخت. اما پس از اینان، اسپارتیان حتی درصدد برنیامدند که به وسیله هنرمندان بیگانه زندگی خود را زیبا سازند.

یونان را ملون کرد و خصیصه بارز آن شد.
تنگی افق فکری اسپارت سرانجام روحیه مستحکم آن را در هم شکست و نابود کرد. اسپارت اندک اندک، برای رسیدن به هدفهای جنگی خود، از هیچ وسیله ناپسند چشم نپوشید، و در این راه کارش به جایی رسید که همه آزادیهایی را که آتن در ماراتون برای یونان به دست آورده بود، در راه غلبه بر ایرانیان، زیر پا نهاد. بدین ترتیب، اسپارت که روزگاری مورد احترام همسایگانش بود، به سبب سپاهیگری، به صورت مزاحمی برای همه یونان درآمد. از این رو، سقوط اسپارت همه اقوام را به شگفتی انداخت، اما هیچ یک را اندوهگین نکرد. اکنون در میان خرابه های اندکی که از پایتخت سرزمین لاکونیا به جای مانده است، بندرت میتوان به مجسمه یا ستونی برخورد و حکم کرد که روزگاری در آنجا شهری عظیم برپا بوده است.